جدول جو
جدول جو

معنی پیش پیش - جستجوی لغت در جدول جو

پیش پیش
آوازی که بدان گربه را خوانند. کلمه ای که بدان گربه را خوانند. صوتی است خواندن گربه را، مقابل پیشت (ش ت که برای راندن گربه است
لغت نامه دهخدا
پیش پیش
جلوجلو، پیشا پیش، تقدم، ترجمه قدام، و گاهی ’از’ بر آن داخل کنند و از پیش پیش گویند:
زانکه هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس جان پیش پیش،
مولوی،
شیر را چون دید محو ظلم خویش
سوی قوم خود دوید او پیش پیش،
مولوی،
آنرا که پیر و دل روشن روان بود
از پیش پیش مشعل دولت روان بود،
تأثیر،
گذشتن از جهان گر خسروی نیست
علم پس پیش پیش مردگان چیست،
تأثیر
لغت نامه دهخدا
پیش پیش
جلو جلو، پیشاپیش
تصویری از پیش پیش
تصویر پیش پیش
فرهنگ فارسی معین
پیش پیش
جلوجلو از قبل، لفظی برای فراخواندن گربه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچ پیچ
تصویر پیچ پیچ
پیچ در پیچ، پیچ بر پیچ، پر پیچ، پر پیچ و خم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسی که به آینده فکر کند، عاقبت اندیش، کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریش ریش
تصویر ریش ریش
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، قاچ قاچ، ریز ریز، تار تار، لخت لخت، شرحه شرحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
پیش پیش، پیش تر از همه، جلوتر از همه
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان بم پشت شهرستان سراوان، دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و خرما است، ساکنان از طایفۀ درارایی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ پی)
در مرتبه و نفر دوم در حق بازی کردن. بعد از پیش. پشت سردو (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
در تداول اطفال، گربه، پی پیشی
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: پیش و الف واسطه (وقایه، و پیش) پیش پیش، مقدم بر همه، از پیش همه، جلوتر از دیگران، منا، (منتهی الارب)، مبداء، لقاط، (منتهی الارب) :
گرچه ما را نیست پیشاپیش دود مشعلی
نیست دود آه مظلومی هم از دنبال ما،
واعظ قزوینی،
هر کجا روی آورم بخت سیه همره بود
گاه دوشادوش من گاهی به پیشاپیش من،
(از فرهنگ ضیاء)،
دلا دلدار می آید به سروقت اسیرانش
گر از خود می روی تأثیر پیشاپیش می افتد،
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جلو امام پیش پا، آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور، ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است. یا پیش پای کسی بر خاستن، بر پا ایستادن برای تعظیم وی: سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. (تاثیر آنند. لغ)، یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن، هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش پاس
تصویر پیش پاس
معالجه قبلی. توضیح این کلمه بر ساخته فرهنگستان است
فرهنگ لغت هوشیار
آواز عطسه پیاپی زکام زده، پیک پیک عطسه کردن حکایت صوت عطسه های پیاپی زکام زده پیک و پیک. یا پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسیکه به آینده فکر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خیز
تصویر پیش خیز
شاگرد وآنکه پیش از دیگران برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
آوازی که بدان گربه را خوانند پیش پیش مقابل پیشت، گربه آنگاه که بدو التفات کنند
فرهنگ لغت هوشیار
با پیچ بسیار پر پیچ و خم: وین شکم بی هنر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ 0 (گلستان)، پیچنده پرکن مرغول (زلف)، پر رنج پر مشقت سخت: ماکییم اندر جهان پیچ پیچ چون الف از خواجه دارد هیچ هیچ. (مثنوی)، پر ناز و غمزه پر ادا: شاهد پیچ پیچ را چه کنی ک ای کم از هیچ، هیچ را چه کنی ک (هفت پیکر)، نه راست و مستقیم منحرف: میرود کودک بمکتب پیچ پیچ چون ندید از مرد کار خویش هیچ. (مثنوی) -6 مضطرب پیچان: شه از گفت آن مرد دانش بسیج فرو ماند بر جان خود پیچ پیچ. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیت پیت
تصویر پیت پیت
سخن آهسته با کسی گفتن که دیگری در نیابد پچ پچ زیر گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی پیشی
تصویر پی پیشی
گربه
فرهنگ لغت هوشیار
چیدن قبل از موعدمقابل پس چین، آنکه پیش چیند کسی که زودتر از دیگران بکار چیدن پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش میرد کسی که پیش از دیگری فوت کند، تصدق عزیز خود رونده فدای دلبند خود شونده: بسوزد دل ما در پیش میر که باشد جوان مرده و او مانده پیر. (نظامی)، پیش مرگ: بهر کسی مده بهره چون آب جوی که تا پیش میرت شود هر سبوی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دید
تصویر پیش دید
پیش بینی دیدن از قبل، عزم اراده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دین
تصویر پیش دین
پیشوای دین
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه ای بشکل مکعب مستطیل که ارابه چی با درشکه چی بر آن نشیند و ارابه یا درشکه را براند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش گیردکسی که جلوگیری کند آنکه مانع آید، پیش بند پیش دامن، لنگی که از کمر تا پایین بندند از جلو فوطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی پیش
تصویر پی پیش
دوم در حق بازی کردن بعد از پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
مقدم بر همه، مبداء، پیش بینی، جلوتراز دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش پیشی
تصویر پیش پیشی
بید مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
پیشتر از همه، جلوتر از همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش ریز
تصویر پیش ریز
بودجه
فرهنگ واژه فارسی سره
بیدمشک
فرهنگ گویش مازندرانی
از پیش، از قبل
فرهنگ گویش مازندرانی
هذیان
فرهنگ گویش مازندرانی